فراه نما دینی, علمي، فرهنگي، سياسي و....
| ||
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان
تبادل
لینک هوشمند
|
اون هیچ جوابی نداد ... . حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم ، چون خیلی عصبانی بودم . احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت . دلم می خواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم . سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم . اونجا ازدواج کردم ، واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی و ...... . از زندگی ، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم . تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من اون سالها من رو ندیده بود و همینطور نوه ها شو وقتی ایستاده بود دم در بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا ، اونم بی خبر سرش داد زدم : چطور جرات کردی بیای به خونه من و بچه ها رو بترسونی ؟ ! گم شو از اینجا همین حالا اون به آرامی جواب داد : اوه خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی آمدم و بعد فوراً رفت و از نظر ناپدید شد . یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من در سنگاپور ، برای شرکت در جشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه . ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم . بعد از مراسم رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون ، البته فقط از روی کنجکاوی . همسایه ها گفتن که اون مرده ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن . درنامه آمده بود : ای عزیزترین پسر من ، من همیشه به فکر تو بوده ام ، منو ببخش که به خونت تو سنگاپور آمدم و بچه ها تو ترسوندم. خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میای اینجا ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تو رو ببینم وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خلی متاسفم آخه میدونی ... وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از دست دادی به عنوان یک مادر نمیتونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم بنابراین چشم خودم رو دادم به تو برای من افتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه. با همه عشق و علاقه من به تو مادرت مژگان
نظرات شما عزیزان: |
درباره وبلاگ ((به وبلاگ من خوش آمدید)) برای يك بار پريدن، هزار هزار بار فرو افتادم. ::: ::: ::: هیچ انسانی دوست ندارد بمیرد، اما همه آنها دوست دارند به " بهشت " بروند... اما ای انسانها... برای رفتن به " بهشت " ... اول باید مرد. ::: ::: ::: ::: ::: ::: هيچ وقت رازت را به کسي نگو. وقتي خودت نميتواني حفظش کني چطور انتظار داري کسي ديگري براي شما راز نگهداره. محمدي محصل دانشكده طب در کشور ترکیه-آنکارا Mohammadi studying Medicine College in Turkiye-Ankara WWW.Farahnama.loxblog.com
موضوعات وب
آرشيو مطالب
امکانات وب |
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |